يادگاران
 
 

بگذارید از اول سفر برایتان بگویم سفری که با خواهران دانشجو جهت زیارت مشهد مقدس برگزار شده بود از میان اتوبوسی که ما با آن‌ها همسفر بودیم حداکثر چند نفر انگشت شمار با چادر الفت داشتند.

لذا وقتی وارد اتوبوس شدم کمی ترسیدم از اینکه عجب سفر سختی در پیش دارم. نمی‌دانستم با این همه بی‌حجاب و… چگونه باید برخورد کنم مخصوص چند نفر از آن‌ها که خیلی شیطنت داشتند ناچار مثل همیشه به ناتوانی خود در محضر حضرت وجدان عزیز اعتراف کرده و دست به دامن صاحب کرامت امام ثامن حضرت رضا (ع) شدم.

یکی از اتفاقاتی که باعث شد خستگی سفر را به طور کلی فراموش کنم لطف خدا در اجرای امر به معروف و نهی از منکر بدون چماق بود.



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : شنبه 29 تير 1392برچسب:, :: 2:8 :: توسط : ر-ش

 پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر بیرون رفت 

 دید نگهبان پیری با لباس اندک نگهبانی میدهد 


 
به او گفت سردت نیست؟


 
نگهبان گفت: چرا اما مجبورم طاقت بیارم


 
پادشاه گفت: به قصرم میروم و یک لباس گرم با خودم میاورم


 
پادشاه به محض اینکه به قصر رفت سرما را فراموش کرد


 
فردای آن روز جنازه ی یخ زده ی پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند


 
در حالی که با خط ناخوانا نوشته بود

 
 
من هر شب با همین لباس کم طاقت میاوردم


 
اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای در آورد



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : جمعه 14 تير 1392برچسب:, :: 21:32 :: توسط : ر-ش

 انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 17:23 :: توسط : ر-ش

 

ز دست کوته خود زیر بارم   که از بالابلندان شرمسارم
مگر زنجیر مویی گیردم دست   وگر نه سر به شیدایی برآرم
ز چشم من بپرس اوضاع گردون   که شب تا روز اختر می‌شمارم
بدین شکرانه می‌بوسم لب جام   که کرد آگه ز راز روزگارم
اگر گفتم دعای می فروشان   چه باشد حق نعمت می‌گزارم
من از بازوی خود دارم بسی شکر   که زور مردم آزاری ندارم
سری دارم چو حافظ مست لیکن   به لطف آن سری امیدوارم

ارسال شده در تاریخ : شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 17:21 :: توسط : ر-ش

 مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه‏ های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت:...



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, :: 20:10 :: توسط : ر-ش

 دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود:



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, :: 20:7 :: توسط : ر-ش

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان يادگارن و آدرس yadegaran.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 54
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1

Alternative content